تالاپ.
ماه بر بام خانه می افتد.
ادامه ی باران ها
همیشه زیبا نیست
و همین طور ادامه ی رویاها.
تو نیستی
و این شب سرد و غمگین
ادامه ی سرمه ای است
که تو به چشمانت کشیده ای…
از کتاب “مرده ای به کشتن ما می آید”
گزیده شعر های رسول یونان به انتخاب “احمد پوری”


فاطمه|


⊙_⊙

مشکل ما آدما اینه که همیشه منتظر یه سوپرمن هستیم که زندگیمون رو درست کنه . حتی وقتی زندگی هم درسته،برای زندگی کردن ناز میکنیم . همش دنبال یه چیزی هستیم بیرون از خودمون . فکر میکنیم انگیزه یا منجی،همیشه بیرون از ماست . وقتی زندگی رو پیدا می کنیم که مرگ داره دوون دوون میاد سمت ما . اون وقته که میبینیم زندگی خود ما بودیم.»
#به_وقت_بهشت♥

فاطمه|


اشتباه

به نظرم همه ی آدم ها اشتباه میکنن و اینکه الان حس میکنم از یه اشتباه بزرگ در اومد

اون ،اون فردی نبود که من فکر میکردم حس فیلم اغما رو دارم

دکتر پژوانی شدم برای خودم دکتری که گرفتار حیله ی الیاس شد

دکتری که به چیزایی که خودش میدونست شک کرد چون اون فرد رو از خودش بالاتر میدونست

نمیخوام جایگاه بقیه رو تصور کنم ولی بلند میگم من اشتباه کردم و توان این اشتباهم رو خانواده ام دارن

میدن واقعا وارد یه راه اشتباه شدم راهی که برا من نبود حداقلش اینکه من با این راه جور نبودم

آره دیگه ارتباطم با اون رو به خواست خودم محدود کردم این دعای شب قدرم بود از خدا خواستم که از همه بی نیازم کنه

و نیازمند خودش تازه میفهمم چه اشتباه بزرگی بود بودن با کسب که به زور باید خودتو بهش بهتره آدم اصلا تو این روابز نباشه

من اشتباه فهمیدم فک میکردم اون همون فردیه که من دوستش دارم اما نبود من قربانی نیستم اگه خوب نیست تمومش کردم

فاطمه|



+++شاید به وقت او شاید به وقت ماه...:))))

فاطمه|


سکوتش

سکوتش مهم ترین سلاحش بود.آدم نمیتواند با موجودی که حرف نمیزند بداخلاقی کند.میگفت این بازی (رولت روسی)فکرش را راحت میکند.در واقع اینقدر درگیر میکند که از فکر های بیخود ازاد میشود.فکر هایی که هیچوقت درباره شان حرف نمیزد.:////
کتاب رولت روسی نوشته ی کامران محمدی


فاطمه|


یکم فکر کنیم

بدون اینکه فک کنه اومد و سرم داد کشید

دوست داشتم جلوشو بگیرم و بگم داداش من یکم آروم تر:///

انگار نمیشد کنترلش کرد ،جا خوردم عین همون رفتارایی که خودم باهاش میکردم

بالاخره صبرشو تموم کردم ،به قول خودش کفرشو در آوردم :///

میدونستم داد زدنش از روی بی خبریه واسه همینم دفاع کردم چون برام مهم بود نظرش دفاع کردم

اما کم کم داره بی اهمیتی خودشو نشون میده احتمال داره دفعه ی بعدی که سرم داد بکشه بگم هیچی و بگذرم

چون هرکسی ارزش توضیح دادن رو نداره

انگار از اون حرفم بدجور رنجیده بوده که این جور سرم داد کشید

من ناراحت نیستم چون حقم بود :///

سکوتی که من واون داریم باعث این چیزاست

بی خیال دیگه براش توضیح نمیدم کم کم ،کمتر میکنم توضیحات رو

نیازی نیست اگه قراره کسی بفهمه منو از خودم میفهمه نه از حرفایی که من باید به زور بهش بزنم

ولی شانس آوردم دیشب به خاطر اون این کارا رو نمیکردم

اگه برای لبخند اون میبود قلبم میشکست

ولی خب نبود خداروشکر اما میخواستم بعد اون کار ازش دلجویی کنم بگم که

نشد:))))

+…توی این مدت که مرا آورده اند اینجا سعی کردم فراموشش کنم اما نتوانسته ام.سعی کردم خم شوم روی خودم تا نیمی از خودم را پاک کنم اما نتوانسته ام.بعضی ها همه ی خود را پاک میکنند و می روند.لابد میتوانند.من نمیتوانم:):؟؟؟

فاطمه|


عجب

آخه یه آدم چقده میتونه خنده دار باشه عین بچه ها لج کرده

دارم یه چی دیگه میپرسم یه چی دیگه جواب میده

کلا داره نادیده ام میگیره :///

جالبه واقعا^-^

خنده ام میگیره خب از رفتارای دخترونه اش عین این دختر بچه های4،5ساله است

واقعا چرا این همه بچه است :///

تعجب آوره دیگه منم حرفی ندارم دوبار پرسیدم پیچوندم

منم دیگه چیزی نمیگم وقتی نمیخواد جوابمو بده پیاممو نمیخونه

ولی من لجباز تر از اونم زدم ناراحتش کردم واقعا البته این نظر منه صداش

این طور میگفت ناراحته میگفت دلش گرفته ازم

+بهم داره یاد میده چطور باهاش برخورد کنم میگفتم خب من دلم صاف نمیشه اگه سرش داد نکشم

خیلی حرسم داده بعد میگفت خب یکم آروم تر یکم محترمانه مثل یه دختر خانم دعوا کن

من میگم بلد نیستم طوفان به پا میکنم میزنم شخصیت طرف مقابل رو له میکنم

بهش گفتم همه چی رو پاک کن قول بهم بده هیچی نگفت شاید دلش نمیخواست

چون این همه به یه نفر چیز میگی باز میگی بایه فراموش کردم تمومش کن

برا من مهم نبود اما انگار واسه اون بود نمیدونم به هرحال بی خیال

++[یا برو یا که بمان یا نگهت میدارم

من که اصرار ندارم تو خودت مختاری]


فاطمه|



بی هوا سر بخوری در تله ی خوف و رجا

وانگهی دور و برت حقله ی آجر باشد

تب اندوه بگیرد بدنت را محکم

تک و تنها سفری رو به نهایت باشی

+میخوام دوباره تنهایی شروع کنم با خدام دوتایی امشب شب قدره

باید ازش بخوام که اینو از زندگیم بندازه بیرون و خودمون دوتا بشیم فقط

باید از ته دل ازش بخوام که محتاج هیچکیم نکنه

باید از ته دل ازت بخوام مهربونم که نزاری هیچکی تو خلوت دونفره مون وارد شه هیچکی

فقط خودمون دوتا باشیم من و تو

++خدایا از من بگیر هرآنچه تو را از من میگیرد♥

فاطمه|


...

صبحی بهش گفتم همه ی پیاما رو حذف کن همه رو میدونم ظهر به بعد پیاممو میبنه

احتمالا بسته نتش این جوریه

سه بار بهم گفت ناراحت نشدم اما من مطمئن نیستم آخه این جور که من دعوا میکردم

هرکی دیگه هم بود میگفت ناراحت نشدم خب چی بگه میخوای بخوریش

به اون پیام دادم ازش پرسیدم این زود رنج هست یا نه همون موقع آف شد نمیدونم

یعنی چی جوابمو میده امیدوارم بگه نیست تا خیالم راحت شه

من واسه راحتی خودم شخصیت آدما رو هم له میکنم بعد میگم مگه چیزی شده:///

نه واقعا چیزی نشده که...

به اونم گفتم مخاطب خاصی نداشت نوشته ام اما داشت کتاب فشان رو فرستادم براش

+یعنی اگه بقیه بفهمن دوستش داشتم چقده تعجب میکنن ⊙~⊙

اون موقع که اون فهمید این همه که میگم ازش بدم نمیاد تعجب کرد

گفت فک میکردم تو از این بیزاری نه یکی دیگه

واقعا همین طوره اما اون خیلی خوب فهمید ازش بیزار نیستم

بهم میگفت فاطمه تو ازش بیزار نیستی چون آدم کسی که از خوشش نمیاد امسشم نمیاره

راست میگفت واقعا :///

خب راحت شدم آخیش برم سراغ درسم ^-^


فاطمه|


بگم

حس بدیه دیشب خودم زدم همه چی رو خراب کردم بعد انتظار نداشتم ناراحت شه هرکی دیگه هم بود ناراحت میشد

اهل توضیح دادنم و اینکه خیلی خوب نقش بازی میکنم خیلی خوب

اونقدر که هیچی بهش نمیگم اونقدر که خودم یادم میره واقعا من چی میخوام ازش

قرار بود دیگه درگیرش نشم اما دست خودم نیست کار دله یه روزی واقعا دوستش داشتم

الان عقلم میگه که به درد هم نمیخوریم ولی دل حرف حساب حالیش نیست

ما اصلا حرف همو نمیفهمیم ،یعنی بهتره من بگم اون حرف منو نمیفهمه من خیلی بیشتر از اونی که نشون میدم میفهمم

عین خودش نمیدونم چرا ولی یهو به خودم اومدم دیدم دوستش دارم اونم خیلی زیاد

در حدی که خوابشو میدیدم میخواستم باهم باشیم اما درست نمیشناختمش وقتی شناختم دیدم اون فرد نیست

شاید اون یه نفر دیگه رو دوست داره این منو دور نگه داشته آره اون یکی دیگه رو دوست داره یکی که میفهمدتش

خب خودمو با همین دل خوش کردم میگم یکی رو دوست داره پس دیگه واسه ام عین داداشه

دیشب بدجور خراب کاری کردم امیدوارم فقط ناراحت نشده باشه که شده عذاب وجدان دارم

خب نمیشه به خاطر حسی که قبلا بوده الان خیلی کم رنگه همه چیز رو خراب کنم الان خیلی آروم ترم

خیلی خوبه اوضاع یه بار اشکمو در آورد نمیدونم چرا دعا کردم که سرش بیاد هرچی با من کرده کاری نکرده بودها

فقط سکوت من عامل همه چی شد چون من خیلی آرومم وقتی یه چیزی میگم دیگه تموم انگار سونامی به پا میکنم

به قولی باید بدونم با خودم چند چندم واقعا دوستش دارم یا نه

هیچ شباهتی به اونی که من میخوام نداره اما موندم چرا مهرش نمیره از بین شاید چون خیلی بچه ان

+اون راحت تر از من اعتراف کرد الان میگه دلم تنگه عاشق شدم من میخندم و جلوش تظاهر میکنم ول کن این مسخره بازی ها رو

آخه الکیه واقعانم راست میگم الکیه البته شاید برای من الکیه اون که اینجوری نبوده با این که الکی باشه

فقط قیافه بقیه جالبه وقتی بفهمن چی تو دلمه و پنهانش میکردم

مخصوصا اون دوتا و خودش تعجب میکنه ولی قضیه کارمون جداست باید درست بشه که نمیشه

پس این طوری شد که من دیگه کاری به کارش ندارم و خودمو خدام کارامونو میکنیم


فاطمه|


 
ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]